دنیای من، گاهی بیکران است. انتها ندارد.
رنگارنگ و زیباست. مثل موسیقی بتهوون.
مثل صدای بچههایی که در مهد کودک بازی میکنند.
اما…
دنیای من گاهی هم سرد و تاریک است.
فریاد گوشخراش تنهایی، تنها چیزی است که به گوش میرسد.
تنهایی، مونس شبهای تاریک و سرد من است.
بیاختیار، در تاریکی به شیشهی نورانی کامپیوترم خیره میشوم
و بیهدف میچرخم
در دنیایی که همانقدر مجازی است که دنیای بیرون.
هیچ موسیقیای خوش نمینماید
هدفون را از گوشم در میآورم و به گوشهای پرت میکنم
تنهایی، تنها مونس من است.
ممکن بود که او، آنلاین بود. میگفتیم…
دنیا را زیر سوال میبردیم
خاطرات بد و خوب را میدیدیم
و میخندیدیم
تنهایی را از تنهاییاش به گریه میانداختیم…
شاید هم، او میبود
و کمی میگفتم
و کمی او میگفت
دلمان خوش میشد، به همین صحبت ها…
مونس شبهای تنهاییِ من، تنهایی است.