ناامیدی از امید

همه چیز
روی سطح شیبدارِ کیهان
آرام آرام به پایین می‌رود.

من
دستِ خالی
نظاره‌گر سقوطِ آرام زندگی‌ام در این شیبِ بی‌نهایت.

هر از گاهی، ذرات زندگی‌ام را می‌گیرم و به بالا می‌کشم
پنج شش قدم بالا می‌روم و زمین می‌خورم.

زمانی بود
که امید داشتم
که قوی خواهم شد.
این‌ها را به بالا خواهم کشید
و صعود خواهم کرد.

شب‌ها را
به امید فردایی بهتر
تا به صبح، با لبخند
می‌آرامیدم

این امید، در همان تصویرِ محو و تارِ رویایم باقی ماند
و همانجا پوسید
و مرا ترساند
و مرا گریاند
و مرا در میانِ دست‌هایش، شکاند.

این منم، اکنون
خیره بر ذرات زندگی‌ام
که سیرِ خودشان را در این شیب
می‌پیمایند

گاه گاهی می‌روم
تکه‌ای را می‌گیرم
می‌کشم چند متری
و سپس می‌افتم

ولی

مشکل این نیست!
مشکل آن است که این شیب ابدی است
اگر آن پایین‌تر، پرتگاهی تاریک، میزبان من و این پاره‌های زندگی‌ام می‌بود
می‌نشستم اینجا، منتظرِ تقدیر
ولی
نیست اینطور
تنها یک راه است، این که برخیزم و ذراتم را، جمع کنم.
بروم بالاتر، و ازین شیبِ ملعونِ ابدی، از این سیاهچاله‌ی بی‌نهایت، بیرون آیم.
کاش رمقی در بدنم مانده بود

ای کاش صدای فریادم، به گوشی برسد
بشتابد به این سو، و مرا زین سراشیبیِ منفور، به بیرون ببرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *