زمین،
مانند دریاهایش مهربان است،
مانند جنگل هایش بخشنده است،
و مثل کوه هایش استوار می نماید.
کسی از درونش خبر ندارد.
زمین،
این موجود مهربانِ بخشنده، در دلش غوغایی دارد.
غم هایش را درون خود می ریزد، دلش به جوش آمده، اما هنوز مهربانی و بخشندگی اش را به بیرون عرضه می کند و خودش را استوار نشان می دهد.
نمی خواهد مردم زمین از دلش باخبر شوند. می خواهد آنان را خوشحال ببیند.
گاهی کنترل خود را از دست می دهد. بخشی از درونش را به بیرون می ریزد. گدازه های بی رحم زندگی را نابود می کنند…
اما این، درد او را تسکین نمی دهد. برعکس، درد مردمانی که او باعث آزرده شدنشان شده هم به مجموعه ی بی پایان دردهایش افزوده می شود.
تمام تلاشش را می کند که دیگر اندوهش به بیرون نپاشد.
می خندد؛ تا کسی اندوهش را نبیند.
استوار می نماید؛ حال آنکه از درون فروریخته…
دست کم، من و او هم را می فهمیم.
بسیار زیبا بود…
احسنت آقا مهدی…