جادهای خلوت، در زیر آسمانی تاریک، با چراغهایی که تنها چند قدم جلوتر را روشن میکنند.
همینطور که جلو میروی، میبینی که چراغها، مانند اجرای ماشین بازی روی کامپیوتری کهنه، یکی یکی بر زمین کوفته میشوند، و کم کم جلویت را واضحتر میبینی.
آرام آرام رکاب میزنی و به جلو حرکت میکنی
آهنگ رکابزدنت با سمفونی بتهوون هماهنگ میشود
و پیش میروی…
به سربالایی میرسی
رکابزدن دشوار است
اما هر طور شده خودت را به بالا میرسانی…
گاهی هم، به سرازیری طولانیای میرسی
و خود را رها میکنی
و از باد خنکی که چهرهات را نوازش میکند
لذت میبری…
یا حتا در سرازیری با تمام قدرت رکاب میزنی
و از سرعت زیادت هیجان زده میشوی…
تنها یک چیز را میدانی
این که نباید بایستی
شاید گاهی برای چند ثانیه نفسی تازه کنی، ولی
توقف، مرگ است
نباید توقف کنی…