چهار

 

silence2

به گاهِ آن که بانگ انفجار منطق، تو را ندای مسیری می‌دهد که از یافتنش عاجزی،
و در تاریکی‌های دنیای درونت به دور خود می‌گردی.

به گاهِ آن که می‌فهمی که ترسوتر از آنی که بر ندای درونت گوش فرا دهی و قدم در مسیری گذاری که تک‌تک سلول‌هایت، یک صدا آن را فریاد می‌زنند.
مسیری که تو را بی‌رنگی آموخت، و رنگ دنیای جدیدت را به تو نمایاند؛ و باز، از جلو رفتن می‌هراسی.

به گاهِ آن که می‌بینی ماهیچه‌های بدنت آن‌قدر با سکون خو گرفته‌اند، که تحرک از یادت پر کشیده است.

و به گاهِ آن که در بحبوحه‌ی ساکت‌ترین فریادها، تیرهایی از گذشته‌ات به قلبت اصابت می‌کند.

بانگ همزمان این چهار، قصه‌ی توست…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *