ضربهای محکم به صورتم میخورد.
چیزی نمیشنوم. چیزی نمیبینم. بیحسی مطلق.
ابتدا به خودم شک میکنم، نکند من هم همین ضربه را میخواستم؟
اندکی میگذرد، ضربه را زیر سوال میبرم. این ضربه وجود داشت؟
بیشتر میگذرد، وجود خودم را زیر سوال میبرم. من هستم؟
دقت میکنم، صدای جریانِ سیالی به گوش میرسد.
مینگرم، جریانِ آرامِ سوزانِ احساسات و ترسهاست؛ به اعماق فرو میروند.
به زودی منفجر خواهم شد.