سفید

در کنج اتاقی نشسته است،
چانه‌اش را به زانوانش تکیه داده و چشم‌هایش نیمه‌باز است.
صدای تیک‌تاک چندین ساعت به گوش می‌رسد.

چشمانش به قطره‌های خونی که بر کاشی‌های سفید چرکین کف اتاق ریخته است می‌افتد،
قطره‌ها تا آینه ادامه دارند، و گویی چیزی با خون روی آینه نوشته شده است.
صدای تیک‌تاک چندین ساعت به گوش می‌رسد.

پشت نوشته‌های روی آینه، رقص نامنظم آونگ‌های ده-دوازده ساعت خودنمایی می‌کند.
ساعت‌هایی که بی نظم بر دیوارهای اتاق متصل شده‌اند.
صدای ساعت‌ها فضای اتاق را در بر می‌گیرد.

در کنار دستش، گلبرگ‌های پرپر شده‌ی سرخ رنگی بر زمین ریخته است.
باد پرده را تکان می‌دهد،
آفتاب بر میز می‌تابد،
ساعت‌ها تیک‌تاک می‌کنند.

گلدان سفالی ساده‌ای روی میز است؛
به گلدان خیره می‌شود.
به بذر گلی که در آن کاشته،
و منتظر جوانه زدنش است فکر می‌کند.
آونگ‌ها با نظم عجیبی می‌رقصند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *